یادداشتی از استاد غلامرضا عمرانی بر کتاب «آبنشینها»

«آبنشینها» و کلثوم بزّی
دختر کوچکم داشت فلفل میخورد و گریه میکرد.
پرسیدم: «چرا گریه میکنی»؟
گفت: «آخر تُند است»!
گفتم: «پس چرا میخوری»؟
پاسخ داد: «آخر خوشمزه است»!
این درواقع داستان من و داستان «آبنشینها»ی کلثوم بزّیست! داستانی تند؛ حتی تندتر از فلفل اما خوشمزه و خوردنی و بابطبع! داستانی واقعی، گیرا، جذاب اما اشکانگیز.
این که درواقعیت کلثوم بزّی میتواند این اضداد را یک جا جمع کند، رمز و رازی دارد که تنها خودش میداند.
اما این تمام واقعیت نیست؛ او در دامان مادری قصهپرداز و سرشار از تجربههای زیسته بالیده و راه و رسم داستانسرائی را از او نیک آموختهاست؛ گرچه آن مایه از داستان که در «آبنشینها» پیش چشم خواننده میگسترد، نهتنها قصه و داستان نیست؛ برساختهی او و مادر نیست؛ بل واقعیتهائی سرشار از حیرت است که از بسیاریِ جریان وقایع، گاهی ممکن است حاصل تخیّل نیرومند نویسنده تلقی گردد؛ اما «آن کس که ز شهر آشنائیست»، نیک میداند که آنچه در کتاب آمده و خواننده را سرشار از حیرت میسازد، عین واقعیت و حتی کم از آن است؛ چراکه گمان میرود نویسنده از بیان آنچه بر «آبنشینان» میرود و در درازای قرنها نیز رفته، بهدلایل بسیار تحاشی کرده و آن «مشتی از خروار» که آورده و نموده، تنها اندکی از بسیار است و میتوان یقین داشت که راوی از بیم اتهام «بیهوده سخن بدین درازی» یا «بدین گزافی» بسی از آنچه را یقین داشته، «زیر فرش» و البته این جا «زیر آب» پنهان ساخته تا از شائبهی غلوّ و اغراق درامان مانَد و از تیغ اتهام ناقدانی که یقیناً از زیستجهان موصوف وی ناآگاهند، سر به سلامت ببرد.
کلثوم بزی را از دیرباز میشناسم؛ جوان است؛ اما با خرد پیران؛ گواه و شاهد مدعای من «کاو» است؛ «ماهنامهی تخصصی ادارهی کلّ میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری استان سیستان و بلوچستان» که به سردبیری کلثوم بزی منتشر میشد و بهراستی امروز که چند سالیست از تعطیل آن میگذرد، اهل فرهنگ جای خالی آن را بهوضوح اما با دریغ احساس میکنند.
کلثوم بزی افزون بر سردبیری مجلهی وزین و ارزشمند «کاو» با نگارش رسالهها و مقالات پژوهشی مفصلی ازجمله «تأثیر اساطیر در ساخت هویت انسان معاصر»، «کتاب کار کودک و میراث»، مجموعه طرحهای قابل اجرا برای مربیان یا گزارشهای کوتاه اما جانداری مثل «خیس خیس و سبز سبز» نشان داد که مدرک «کارشناسی ارشد پژوهش هنر» را بیهوده یدک نمیکشد؛ به اهمیت آن واقف است و رسالتش را نیک میداند.
برگردیم به کتاب/ کتابک «آبنشینها» نشر نونوشت، نوبت اول، ۱۴۰۴:
ساخت و بافت کتاب بهگونهایست که خواننده در بدو امر گمان میکند یک داستان بلند دنبالهدار را در چند بخش میخواند و البته بهتعبیری هم میتوان چنین پنداشت؛ چون بازیگران و قهرمانان داستان از منظر سرشت و طبیعت و محیط زیست و آداب و عادات آنچنان یکسان و درهمتنیدهاند که گاهی تشخیص و تفکیکشان از هم بسیار دشوار است و درست از همین منظر است که قهرمانان و آفریدگاران صحنهها با هم مشتبه میشوند و گاه هر داستان دنباله یا مکمّل داستان دیگر تلقّی میگردد و همین امر است که وامیداردم به خواننده گوشزد کنم که تمامی این فلفل تند اما خوشمزه را یک جا نبلعد؛ گرچه خواننده وقتی این کتابک را در دست بگیرد، هم از تندی فلفلش روی درهم خواهدکشید و هم بهرغبت تا پایان خواهدرفت؛ چون با همه تندی طعمی خوش و بهخودکشنده دارد؛ اما هشدار که دلدرد نیز حتمیست؛ چون غلظتش نیز- برای آن که هامون آن روز، سابوری زندگیبخش و پیشینهی عمیق و عظیم و شگرف آن را نمیشناسد و با اسطورههای شگفتیآفرین آن نرد عشق نباخته- بیش از حدّ انتظار است.
نثر کتاب پخته است و توصیفها- تا آن جا که قلم مجاز میدانسته- سخته و سنجیده و تا آن مایه جاندار که گوئی نویسنده هر گام محیط را دیده و در آن زیسته و اینک تجربهی عینی خود را با ما درمیان میگذارد؛ طبیعتی که او، البته از ورای تجربهی دیگری و دیگران میبیند و میشناسد و میشناسد، بیکموکاست یا افزونی و اغراق همان است که هست؛ هیچ چیز فدای هیچ چیز نمیشود؛ نه رقص پشهها و مگسها فراموش میگردد و نه هیهای گاوداران و نه دغدغههای مرگ و زندگی و نه بالش و نازش دخترکان و نه خشم و خروش گاو و گراز و انسان و نه داروگیر یخ و چرخ و «نیبُرک» و «چور» و «سومری» و نه خون و غیرت و نجابت و سرزندگی و نه رذالت و حماقت. اینها همه آینهوار هست و هیچ یک به بهای فروکاستن دیگری برکشیدهنشدهاست و همین امر از نقاط قوّت کتاب و توان نویسنده است.
گزینش زبان ویژهی مناسب برای نگارش این کتاب جای چون و چرا نمیگذارد که نویسنده آشنائی ژرفی با «زبان» و گونههای گوناگون آن دارد و دقیقاً میداند کدام «گونه»ی زبانی برازندهی این کتاب است؛ زیرا میتوان ادعا کرد که گزینش هر گونهی زبانیِ دیگر برای ثبت ماجراهای این کتاب آن را چنین به دل نمینشاندهاست؛ خواننده با آن همسو نمیشده و به آن دل نمیدادهاست.
نویسندگان و بهویژه ناقدان وقتی به این جای نوشته میرسند، معمولاً از زبان حضرت حافظ میگویند:
«عیب می جمله بگفتی، هنرش نیز بگو»؛ اما این جا بروارونهی این پندار بگذارید شمّهای، و البته تنها شمّهای از عیب این می نیز بگوئیم و بگذریم:
… و البته بگذریم که این «عیب»های کوچک در برابر «حسن»های بزرگ کتاب اندک است:
۱- نقص آشکار کتاب نداشتن واژهنامهایست که به خط فونتیک نوشتهشدهباشد؛ چون با خط معمول فارسی دهها و دهها واژهی خاص و منحصربهفرد این کتاب ناقص و نارسا خوانده میشود؛
۲- میدانم که «سعی شده»؛ اما مقبول نمیدانم که تنها در یک صفحهی هفت سه بار «سعی شده» مکرر گردد؛
۳- املای نادرست «صابوری» برای دریای «سابوری» از کجا آمده و چرا با امثال این نوشته باید عمومیت یابد؟
۴- چرا واژههائی ازقبیل «خُسو (۱۲)»، «تُلب (۴۹)»، «بدومی (۵۸)» و … در واژهنامهی پیوست نیامدهاست؟
۵- گومِهر (۱۳) گُومِهر نیست؛ حتی گومهر هم نیست؛ gow-me:r است و معنای آن «بیمهر» (۸۸) نیست؛ صفتی برای بیان محبت «گاوانه» است که شیر میدهد؛ اما لگد هم میزند؛
۶- چور (۸۵) همان چنگر است؛ چرا در یک صفحه (۱۶) با دو اسم؟
۷- «مردآزما» (۲۴) نه؛ «مدرازما»!
۸- قطلمه (۲۵)؛ این املا از کجا آمدهاست؟
۹- لای بالهای «نیبُرک» (۲۶) فوت خدا پیداکردن از کدام باور نشأت گرفتهاست؟
۱۰- رباعی (۳۱) ردیف «کردَک» و «کردَ» با هم و هر دو با معنای «پانوشت» نمیخواند؛ «کردَک» ماضی ساده و «کردَ» ماضی نقلیست؛ این دو نمیتوانند «ردیف» یک رباعی قرارگیرند؛ «منَخَه» نیز دو کلمه است؛ «مرا» + «که» مْنَ؛ خا/ خَ؛
۱۱- کلداری (۳۴) را که … روی قنداقش دوختهبود را پنهان کرد: یک مفعول با دو نشانهی مفعولیِ «را»؟!
۱۲- «هر آهنگ صدای نسا (۷۰) که نوکزبانی حرف میزد و میخندید و دنیا را با وجود خودش آشنا میکرد». این جملهی ناقص در این جا خوش ننشستهاست!
توفیق یار نویسنده باد.

برچسب ها :استاد غلامرضا عمرانی، ادبیات، کلثوم بزی
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰