
یادداشتی از استاد غلامرضا عمرانی بر کتاب «آبنشینها»
دختر کوچکم داشت فلفل میخورد و گریه میکرد. پرسیدم: «چرا گریه میکنی»؟ گفت: «آخر تُند است»! گفتم: «پس چرا میخوری»؟ پاسخ داد: «آخر خوشمزه است»! این درواقع داستان من و داستان «آبنشینها»ی کلثوم بزّیست! داستانی تند؛ حتی تندتر از فلفل اما خوشمزه و خوردنی و بابطبع! داستانی واقعی، گیرا، جذاب اما اشکانگیز.